آرینآرین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آرین مرد کوچولوی مامانی

روروئک

پسرم اخر 6 ماهگیش تونست روروئکشو حرکت بده هم خودش ذوق کرد هم مامانیش . قربونت برم که بلند میخندیدی با هر حرکت . پسرم داری روز به روز بزرگ میشی و مامانی کیف میکنه از اینکه یه مرد کوچولو داره اینو بدون مامانی هیچ توقعی ازت نداره با جون و دل عمر و جونیمو و به پات میریزم تا آینده ی خوبی رو برات بسازم . وقتی دندونت میخاره ...
15 دی 1392

عکس های هفت ماهگی بازم خونه ی مادرجون

پسرکم منو و تو همیشه خونه ی مادرجون پلاسیم دیگه کم مونده شبم پیش مادرجون بخوابیم . خو چیکار کنم از بس دوستت دارن نمیتونن ازت دل بکنن . نمیزارن بیارمت خونه . البته مادرجون خیلی کمکم میکنه قربونش برم ...       یاد گرفتی بشینی بدون کمک اینجام داری تلاش میکنی شصت پاتو بخوری       ...
15 دی 1392

چهار ماهگیت مبارک پسرکم

آرینم امروز تو سه ماهگیتو تموم کردی وارد چهارمین ماه از زندگیت شدی دیگه با اون زبون بی زبونیت برای مامان بابایت بلبل زبونی میکنی مخصوصا وقتی بابایی از سرکار میاد کلی ذوق میکنی و با زبون خودت براش گزارشات روزانه رو میدی . باباتم کلی کیف میکنه . قربونت برم که از همین حالا ماما گفتنو یاد گرفتی . دیروز که بردیمت خونه مادرجونت وقتی دادمت بغلش بعد چند دقیقه نگاه کردن بلند داد زدی مامااااااااااااااااااااااا یعنی بیا منو بگیر الهی فدات بشم من  امروز جلوی پاهای کوچولوت گوسفندی رو که وقتی دنیا اومدی نذر کردم و قربونی کردیم  .   ...
10 دی 1392

عکس

پسرم دندونش میخاره وقتی سرحالی و حسابی میخندی پسرم لالاش میاد   ...
3 دی 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز تو گل پسرمو تو این هوای بارونی بردیم درمانگاه تا واکسنتو بزنی . خانم پرستاره اومد و واکسنتو و زد یه کوچولو دردت اومد و گریه کردی ولی وقتی بابایی بغلت کرد دیگه درد و فراموش کردی . پسرم دیگه مرد شده مردم که گریه نمیکنه     ...
3 دی 1392

اولین شب یلدا

مهم نیست هندونه ی شب یلدات شیرین نباشه یا انارت ترش از اب دراد یا کدو تنبلی که بار میزاری بیمزه بشه یا چند تا از گردوهایی که میشکونی پوک باشه مهم اینکه کسایی رو کنارت داری که یلدا رو بهت تبریک میگن . پسرم با وجود تو شب یلدای امسال منو و باباییت زیباتر شده . اولین شب یلدای زندگیتو بهت تبریک میگم . عمرت به بلندیه صد شب یلدا باشه . ایشالله دلت خوش باشه همیشه .اینو بدون مامان مهرنوشت خیلی دوستت داره   ...
1 دی 1392

مرد کوچولوی من هفت ماهه شد

عشق من ,نفس من ،زندگی من، عمر من ،شش ماه گذشت . شش ماه از روزهای قشنگ با تو بودن و شیطونیهات گذشت . تو کوچولوی مامان امروز وارد هفتمین ماه از زندگیت شدی . تویی که با بودنت به من بهونه ی زندگی دادی تویی که به من یاد دادی چطور عاشق باشم . تمام وجودمو عشقت پر میکنه وقتی با اون صورت مهربون و نازت بهم لبخند میزنی . پسرم ازت ممنونم که هستی ، از لحظه لحظه بودن با تو لذت میبرم و به داشتنت افتخار میکنم . امروز بردمت واکسنتم زدی خیلی پسر خوبی بودی یه کوچولو گریه کردی انقده ناز بودی که خانم پرستاره چند بار ازت معذرت خواهی کرد که دردت اورده از بس خوش اخلاق و مهربونی که دل همه رو میبری . حتی بعدش تو آزانسم آقاهه تورو دید با اینکه زیاد حال نداشتی ولی ب...
1 دی 1392
1